به گزارش مشرق، باز هم نگارشی تازه، دوباره نوشتن از شهدا، شهیدانی که در بیان خوبیها و دلاورمردیهایشان همیشه زبان الکن و قلم ناتوان میشود. پایمردان و دلیرمردانی که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستادند و جانهای خود را خالصانه فدا کردند. بعضی پیمان خود را به آخر بردند و شربت شهادت نوشیدند و برخی دیگر برای رسیدن به آرزویشان همچنان در انتظارند. به واقع نمیتوان حق این عزیزان را با کلمات ادا کرد. نگارش در رثای جان برکفان جبهه و جنگ که برای رسیدن محراب آمال مردمی و امنیتشان به دیار حق شتافتند، بسیار سخت است آن هم زمانی که بیان اتفاقات نادر زندگیشان بهت همگان را برمیانگیزد.
یکی از همین دلاور مردان، سردار سرتیپ پاسدار، شهید مدافع حرم دادالله شیبانی، فرمانده مدافعین حرم مطهر حضرت زینب کبری (س) ملقب به ابوحیدر است. شهیدی که تاریخهای زندگیاش در هم پیچیده است. شهید شیبانی در سحرگاه روز شنبه، یکم تیر سال 47 مصادف با 21 مبارک رمضان در شهرستان شیراز متولد و در حوالی زوال ظهر روز دوشنبه دوم تیرماه سال93 مقارن با روز میلادش و یک هفته مانده به ماه مبارک رمضان به فیض شهادت نائل آمد. نکته جالب دیگر، تقارن تاریخ خاتمه اعتبار کارت ملی وی با روز شهادتش است که دیگر نیازی به تمدید آن ندیدند و هویتشان جاودانه شد.
داستان حیات تا ممات
به شهر شیراز محل کار برادر شهید شیبانی رفتم؛ و او زندگی برادرش را این گونه برایم روایت کرد: دادالله پس از چند سال نذر و نیاز پدر و مادرم به دنیا آمد.تحصیلات ابتدائی را در مدرسه حافظ شیراز که در نزدیکی منزلشان بود آغاز کرد و در مقطع چهارم بود که خیزش امت اسلامی در سال 57 به وقوع پیوست. تحصیلات راهنمائی را درمدرسه ملاهادی سبزواری گذراند و به عضویت پایگاه مقاومت شهید طهماسبی مسجد محله در آمد. با اینکه در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، در سن نوجوانی قرار داشت اما سابقه مذهبی خانواده، پیشینه فعالیتهایشان درکانون فرهنگی مسجد وحرکت عظیم امت اسلامی، تأثیر خود را در روح، روان و سرنوشت او به خوبی برجای گذاشت و هیچ گاه مسجد و پایگاه مقاومت بسیج را رها نکرد.
در کلاس دوم دبیرستان و همزمان با سنین نوجوانی بود که با گذراندن دوره کوتاه آموزش نظامی در پادگان امام علی(ع) شیراز با هم عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شدیم و ماهها به عنوان نیروی بسیجی در گردان رزمی ابوذر تیپ 33 المهدی(عج) استان فارس مشغول خدمترسانی بودیم. از این زمان به بعد، دیگر جبههها را رها نکرد و ضمن ادامه تحصیل، درسن 17 سالگی به آرزوی خود رسید و به عضویت در جمع سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دست یافت. پس از آن جبهههای جنوب، میانی و غرب را از شلمچه و فاو گرفته تا فکه، ایلام، ارتفاعات شمال غرب، سلیمانیه، مأوت، مهاباد، بانه، نوسود، پاوه و الخ را با شجاعت تمام در نوردید. پس از پایان جنگ تحمیلی به شیراز بازگشت و تحصیلات ناتمام دبیرستان خود را کامل و درکنکور سراسری سال 1368 دانشگاه شرکت کرد و در رشته مهندسی مخابرات دانشگاه امام حسین(ع) تهران پذیرفته شد و ادامه تحصیلات عالیه در لباس مقدس پاسداری را پیشه خود کرد و به تهران نقل مکان نمود و در همان سال، با دخترخالهمان عقد و در سال 70 ازدواج کردند. ماحاصل این پیوند مبارک، دو فرزند پسر به نام رضا و مجتبی است که اولی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته مهندسی مکانیک است و دومی درحال گذران تحصیلات دبیرستان در مقطع پیش دانشگاهی است.
فرمانده پا در رکاب
هنگام بروز تنشها در سوریه و پس از آن تهدید حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) توسط گروههای تکفیری، شهید شیبانی نتوانست به ماندن در کشور راضی شود و راه خدمت را در جای دیگری باز دید. برادر شهید شیبانی در این خصوص بیان کرد: با وجودی که از موقعیت کاری بسیار خوبی برخورد بود اما نمیتوانست در کشور بماند و بیقرار بود، مادام بیان میکرد که اگر آن حرم نورانی مورد تعرض تکفیریهای معاند و امویان زمانه قرار گیرد، قادر به پاسخگوئی در محضر سیده نساء عالمیان نخواهد بود.
از همین روی، دل از زمان و زندگی برکند و در جهت لبیک به ندای حسین زمان، نائب الامام حضرت آیتالهالعظمی خامنهای، درسال 91 به عنوان فرمانده مدافعین حرم عقیله بنی هاشم(س) از اولین پیشتازان عازم سوریه شد. اوایل جنگ سوریه اعزامها مخفیانه صورت میگرفت. آن طور که همرزمانش تعریف میکردند مجموع نیروهایی که به سوریه و لبنان رفته بودند، حدود 15 تا 20 نفر بود که البته یک نفر از آنها برادرم بود.
لطفالله شیبانی در ادامه اظهار داشت: اعتقاد دادالله به شهادت بود و میخواست به دیدار معبودش بپیوندد و به همین خاطر بود که راهی دیار غربت شد. با گذشت بیش از یکسال از حضور با برکت خود در آن سرزمین نورانی و در سکوت کامل خبری، بیتوقع و بیادعا از خود شجاعتها و رشادتهای وصفناپذیری نشان داد و بارها با کفار تکفیری و صهیونیستهای ازخدا بیخبر درگیر شد. یکی از این درگیریها منجر به مصدومیت وی شد اما باز هم سر از پا نشناخت و عازم سرزمین موعود خود شد. در مدت حضور در جبهه، علاوه بر رسیدگی به شرایط نیروهای خودی به مسلمانان مظلوم مناطق و روستای مجاور هم خدمات رفاهی حتی از حقوق شخصی خود ارائه میکرد، به نحوی که به علت مراودات زیاد با آنها و توزیع کمکهای مالی بسیاری از اهالی آن مناطق، وی را به طور کامل میشناختند و با او عجین بودند.
سکوت خبری حق برادرم نبود
لطفالله شیبانی درخصوص نحوه شهادت برادرش اینگونه گفت: بار اولی که برادرم مجروح شد، داعشیها ماشینشان را به رگبار بسته بودند. در آن حادثه یک ترکش به بازوی ایشان اصابت کرد و بعد از چند ماه ماشین برادرم روی تله انفجاری رفت و وی به همراه همرزمش که با هم در ماشین بودند هر دو به شهادت رسیدند.
برادر شهید شیبانی در پاسخ به این سؤال که چرا بازگشت غیورانه پیکر مطهر شهید بازتابی نداشت، بیان کرد: در اوایل جنگ با تکفیریها در سوریه، شهدای مدافع حرم غریبانه به شهادت میرسیدند و هیچ حرفی از آنها نبود و برای رزمندگان در سکوت خبری و بدون یادبود مراسم گرفته میشد. هیچ رسانهای جز کیهان تشییع جنازه شهید را پوشش خبری نداد. حتی روزنامههای کوچک و محلی شیراز نیز چیزی درباره شهید نگفتند و ننوشتند. یکی از شهدای فاطمیون به نام شهید نجیبالله مرادی قبل از برادرم به شهادت رسیده بود که بر حسب اتفاق تشیع جنازه آن شهید بزرگوار با تشییع برادرم همزمان شد، تصور عموم این بود که دو نفر از شهدای فاطمیون در یک روز تشییع شدند. برای ما که خانواده شهید هستیم، خیلی سخت بود که از ما خواستند اسمی از شهادت برادرم نبریم و اعلام نکنیم که ایشان در سوریه شهید شده است، ما حتی در اعلامیه شهید از عبارت شهید و شهادت استفاده نکردیم و با کلمه درگذشت اطلاعرسانی کردیم.
تبادل جان با پول، بیانصافی تمام عیار
درباره بحث مالی خانوادههای مدافع حرم حرف و حدیثهایی در جامعه وجود دارد، لطفالله شیبانی در این خصوص گفت: مایلم در این باره خاطرهای را برای شما نقل کنم، در سال 94 یک روز عدهای از دانشجوهای پزشکی شیراز به نیت دیدار با خانواده شهدای مدافع حرم به منزل ما تشریف آوردند، یکی از دانشجوها سؤال خود را راجع به وضعیت مالی خانواده شهید با شهامت مطرح کرد، من کمی درباره وضع مالی خانواده توضیح دادم.
وی ادامه داد: دانشجوی دیگری گفت ما شنیدیدم مدافعین حرم و خانوادههای آنها مبلغ زیادی دستمزد دریافت میکنند، این حقیقت دارد؟ از آنجایی که من مدیر مجتمع اقتصادی کمیته امداد منطقه جنوب کشور هستم، موضوعی که دانشجوها مطرح کرده بودند بیارتباط با تخصص و شغل من نبود، به همین خاطر پاسخ آنها را از نظر کارشناسی و حقوقی دادم و بیان کردم با دلیل خواهم گفت کهاشتباه میکنید. دلیل اول، مطابق قانون کار، هر کارمندی که از دنیا برود معادل سنوات کارکردش یک ماه حقوق و مزایا به خانواده او تعلق میگیرد، این قانون درباره شهدای مدافع حرم از جمله برادر من تعلق نگرفته است. توضیح دلیل بعدی این است که، در قانون مجازات اسلامی آمده است هر مسلمانی که کشته شود و قاتلش شناسایی نشود از بیتالمال یک دیه کامل به خانواده او تعلق میگیرد، این قانون نیز درباره شهدای مدافع حرم اجرا نمیشود. و اما دلیل پایانی این است که تمام کارمندان دولت بیمه عمر هستند، یعنی اگر کارمندی در مدت کارمندیاش از دنیا برود طبق فرمول مشخصی میزانی از درآمد به خانواده متوفی تعلق میگیرد، این قراردادی بین کارمندان و شرکت بیمه است، این حق بیمه نیز به خانواده شهدای مدافع حرم تعلق نمیگیرد.
برادر شهید شیبانی با بیان این مطلب که برادر بنده از زمانی که به عنوان مدافع حرم اعزام شد حقوق دریافتیاش کاهش یافت، عنوان کرد: نکته جالب این است که برادرم در سمتی که در محل کار خود داشت مبلغ مشخصی دریافت میکرد که بعد از اعزام به سوریه مبلغ 200 هزار تومان از آن مبلغ همیشگی کمتر به ایشان میدادند. این مسئله برای من خیلی تعجبآور بود. به ایشان گفتم شما سوریه رفتی به جای اینکه حقوقت را بیشتر کنند، کمتر کردند اما ایشان گفتند عیبی ندارد در آن پست آن مبلغ به من تعلق میگرفت و در این سمت این مبلغ، اینکه ناراحتی ندارد. کمال بیانصافی است که با این شرایط، کسی درباره شهدای مدافع حرم شایعهپردازی کند.
حقالناس، اهم مهمات
لطفالله شیبانی درباره مرام برادر شهیدش این گونه بیان کرد: ایشان چند ویژگی شاخص داشت که نخستین و مهمترین آنها تواضع و فروتنی بود، هر چه از خشوع، تواضع و بیادعا بودن این شهید بزرگوار بگویم باز هم کم است. از سال 65 که شهید بزرگوار وارد سپاه شد تا زمان شهادتش در این 30 سال من وی را با لباس فرم سپاه ندیدم حتی در این سالها عکسی هم از وی با لباس سپاه منتشر نشده؛ تواضع و فروتنی دادالله فقط با اعضاء خانواده نبود، دوستان و همکارانش نیز این مسئله را تصدیق میکنند. گاهی به جای سربازی میایستاد و او را به مرخصی میفرستاد. از دیگر ویژگیهای ناب شهید عدم دلبستگی به دنیا و مال دنیا بود. در مناسبتهای مختلف مذهبی، ماه رمضان و محرم در خانه و مسجد محل مراسم میگرفت، مرتب برای اهلبیت(ع) خرج میداد و از هیچ صرف مالی در راه ائمه اطهار(ع) دریغ نداشت و هر کاری که از دستش برمیآمد، انجام میداد.
برادر شهید شیبانی افزود: از دیگر ویژگیهای شاخص ایشان دقت در حلال و حرام بود، همسر شهید تعریف میکند وقتی بچهها کوچک بودند گاهی با پدر به محل کارش میرفتند. من میدانستم آن روزی که بچهها با پدر سر کار رفتند بعدازظهر گرسنه برمیگردند، بچهها میگویند ما بین خودمان و پدر اسم رمزی داشتیم که به این معنی بود که این چیزی که میخواهید مال شما نیست. حتی شهید بعد از مدتی که در شهرک شهید کمالی مستقر بود خانه سازمانی را تخلیه کرد و در محله پیروزی خانه اجاره کرد، من از ایشان پرسیدم مگر از شما خواستند که خانه را تحویل دهید گفت نه، من به اندازهای که باید از آن خانه استفاده میکردم، استفاده کردم.
لطفالله شیبانی در ادامه بیان کرد: ویژگی دیگر شهید تعبد ایشان نسبت به دستور امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب بود. در مقابل فرمان امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب به گونهای تعبد و اطاعتپذیری داشت که گویی خود امیرالمومنین(ع) به ایشان فرمانی دادند، شک و تردیدی نداشت حتی دیگر درباره آن فکر هم نمیکرد در برابر فرمان رهبری فقط اطاعت میکرد. ویژگی بارز دیگر شهید بزرگوار این بود که ایشان در سپاه ذوب شده بودند، وقت سپاه را بر وقت خود مقدم میدانست، در استفاده از بیتالمال بسیار حساس بود برای اینکه خیالش از این جهت راحت باشد در بسیاری از مواقع از ماشین شخصی خودش برای ماموریتهای سپاه استفاده میکرد.
پرهیز از تجملگرایی
پس از برادر شهید با زهرا زارع شیبانی همسر سردار شهید مهندس دادالله شیبانی صحبت کردم و همسر شهید درباره همسر خود این گونه برایم روایت کرد: باوجود اینکه حضور همسرم در خانه به دلیل مشغله کاری کم بود ولی هیچ گاه کمرنگ نبود، یعنی مدیریت همسرم بینظیربود. برنامه ما از همان نخستین روزهای زندگی این گونه بود که باید در هر کاری موافقت ایشان رو میگرفتیم، بنابراین برای خرید وسایل منزل که ازنظر ایشان تجملات محسوب میشد واقعاً مقاومت میکرد و اگر اصرار میکردیم میگفتند هر وقت همه نیروهایم زندگیشان تکمیل شد و این وسایل را در خانه خود داشتند ما هم آنها را میخریم.
مدتی که همسرم در مأموریت سوریه به سر میبرد خیلی به خانواده سخت گذشت اما برکات فراوانی هم به دنبال داشت؛ چون ما لحظه به لحظه مثل یک رزمنده خودمان را در کنار وی حس میکردیم و شریک بودن در اجر جهادی ایشان به ما قوت قلب میداد.
هیچگاه اهل خودنمایی نبودند، بسیار ساده و بی تکلف و با آرامش خاصی برخورد میکردند. همیشه خودشان را مخفی میکردند، خانواده واقعاً نمیدانستند درجه و جایگاه ایشان چیست، البته چون دوست نداشت بدانیم ما هم کنکاش و جستوجو نمیکردیم، بچهها گاهی میپرسیدند اما جواب درستی نمیگرفتند، در واقع به شوخی از موضوع میگذشت.
بسیار دغدغه نیروها و سربازان را داشت و برای رفع امورات آنها حتی گاه برای رفع مشکلات خانوادگی آنان از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
برای نصب سیستمهای مخابراتی دکلهایی با ارتفاع بسیارزیاد همیشه خودشان پیشقدم میشدند و میگفتند «سربازها مثل بچههای خودمان هستند و بایستی مراقب آنها باشیم». هیچ گاه یادم نمیرود آن شبی را که شنیدند پنج سرباز در مرز اسیر شدند چقدر حرص خوردند و عصبانی شدند.
نهایت احتیاط در بیتالمال
از بچگی فرزندان ما با یک جمله به خوبی آشنا بودند و آن هم این جمله بود: «اگر بخوری شاخ در میاری!». زمانی که بچهها با مالی از بیتالمال و یا مالی که شبهه ناک بود روبرو میشدند پدرشان فقط این جمله را به آنها میگفتند و دیگر تمام و آنها هم نهایت احتیاط را میکنند.
اغلب کارها را بنده و اگر خودشان بودند خودشان انجام میدادند ولی از بچهها در امور مختلف مشورت میگرفتند. در مدتی که مأموریت بودند کلیه امور رو به آقا رضا فرزند بزرگ خانواده واگذار کرده بودند. برای همسرم مهم بود که بچهها رضایت کامل از وضعیت زندگیشان داشته باشند. میخواهم بگویم مدیریت وی بینظیر بود. واقعاً یکی از مهمترین مسائلی که ما را آزار میدهد عدم حضور فیزیکی یک دوست و یک مدیر دلسوزه که البته بعد از شهادتشان هم از حضور شهید بیبهره نبودیم.
دلتنگی بچهها
همسر شهید شیبانی ادامه میدهد: هرگاه وارد منزل میشدند اول آقا رضا را صدا میکردند و در آغوش میگرفتند. ایشان را نفس بزرگه خطاب میکردند و حسابی فشارش میدادند و بعد نوبت به آقا مجتبی فرزند کوچکتر میرسید که با عنوان نفس کوچیکه صدا میکردند. چقدر سخت است دلتنگی بچهها برای لمس دوباره این احساسات پدرانه.
جامانده از قافله عشق
همسر این شهید افزود: همسرم همواره حس انسانی جامانده از قافله عشق که همان دوستان شهیدش بودند را داشت و میگفت جنگ سفرهای بود که گسترده و جمع شد و ما جامانده از قافله عشقیم. این حس از او انسانی پرتلاش و مخلص ساخته بود که برای خدمت به اسلام در هر کجا سر از پا نمیشناخت. روزی که شهیدتهرانی مقدم به شهادت رسید به خوبی بیاد دارم که شهیدشیبانی چقدر ناراحت شد ازفقدان او و بر جایگاه شهید حسرت خورد.
ایشان همیشه به ما سفارش میکرد برای شهادتشان دعا کنیم بخصوص درایام خاص و دعای ویژه درقنوت نمازشبهای خود اللهمارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک بود.
رابطه دوستانه با فرزندان
رضا شیبانی فرزند بزرگ شهید نیز از پدرش میگوید: درباره رابطه تربیتی ایشان با فرزندانشان اگر بخواهم صحبت کنم نکته مهم این است که پدرم یکبار دست روی ما بلند نکردند. هر مسئلهای که بود با ما با مهربانی صحبت میکردند، اگر میدیدند که اشتباه میکنیم با همان مهربانی و عطوفت به ما توضیح میدادند. همیشه به بنده میگفتند رابطه ما پدر و پسری نیست، ما دوستیم، برای همین هم بنده با پدرم خیلی راحت بودم یعنی هیچ چیزی نداشتم از ایشان مخفی کنم و همه چیز فرزند خود را میدانستند، در مورد برادر کوچکترم هم همینطور عمل میکردند.نظر تربیتی پدرم این بود که اگر بچهای لقمه حلال خورده باشد و درست با او رفتارشود هدایت میشود.
صندلی چوبی دسته شکسته
آقای حیدریان همکار شهید شیبانی شخصیت وی را اینگونه توصیف میکند: یکی از خصوصیات شهید این بود که همیشه سعی میکرد حافظ بیتالمال باشد. در محل کار از یک صندلی چوبی که دستهاش هم شکسته بود استفاده میکرد، بنده یک بار صندلی مدیریتی برای حاج آقا بردم ولی آن را به یکی از بچهها داد و با همان صندلی چوبی دسته شکسته به کار ادامه داد.
ممنوع الدَّکَل !
همکار شهید ادامه میدهد: در مانور زنجان، مثل همیشه، بسیار فعال و با جانفشانی کار میکرد، اصلا جایگاه فرماندهیاش او را از اینکه خودش کار دکل که یکی از سختترین کارها است را انجام دهد منع نمیکرد. سردار شیرانینژاد و سردار رحیم صفوی برای حفظ جان و شأن وی به او گفتند که اگر یک بار دیگر از دکل بالا برود توبیخش میکنند، برای قدردانی از سختکوشیهایش هم ارشدیت برایش در نظر گرفتند. وقتی نامه این ارشدیت را برای شهید بردم نامه را در کشو گذاشت وگفت من برای این چیزها کار نمیکنم و چشمداشتی هم ندارم، هدف رضایت خداست.
ماشین دو منظوره
دکتر محمد از همرزمان شهید در سوریه درباره شهیدشیبانی میگوید: روحیه کاری شهید شیبانی بینظیر بود. هرکاری از دستش بر میآمد انجام میداد و هیچ وقت نمیگفت فلان کار وظیفه من است و فلان کار وظیفه من نیست. یک مقطعی در قرارگاهی که با ایشان بودم کمبود خودرو برای امداد و بهیاری سیار داشتیم، برای رفع مشکل ما شهید شیبانی خودروی مخابرات را به صورت دو منظوره استفاده میکرد یعنی هم خودش کارهای مخابرات را با آن انجام میداد هم بنده که کارهای پزشکیام را انجام دهم، به خاطر این لطف او بنده مأموریتهای زیادی را در کنار ایشان تجربه کردم.
آقای سالاری،دیگر همرزم شهیدشیبانی هم درباره او میگوید: پس از شهادت شیبانی بنده به همان محل مأموریت ایشان در سوریه اعزام شدم. آشنایی من با شیبانی باعث شده بود که آنجا بسیار مورد احترام قرار بگیرم. نمیدانم شیبانی با دل آنها چه کرده بود که تا اسمش میآمد چشمان آنان پر ازاشک میشد و با عشق و حسرت اسم شهید را چندین بار تکرار میکردند. دو ویژگی برجسته که بچههای منطقه، شهید را با آن میشناختند یکی نماز شب و دیگری سخت کوشی بود.
آقای باباخانیان همکار شهید نیز میگوید: یکی از اصول اخلاقی و رفتاری شهید شیبانی برخورد و مواجهه یکسان با همه اقشار و افراد و ارباب رجوع خود بود. در برابر برادران با جایگاههای پایینتر بیشتر پاسخگو بود. سربازان را تکریم میکرد، بارها و بارها شنیده بودیم به جای آنها در سایتها حضور پیدا میکرد تا مشکلات آنها را حل و فصل کند و حتی در برخی موارد که سربازان باید به دلایل شخصی مرخصی میرفتند و کسی را نمیشد جایگزین کرد خود شخص شهید به جای آنها در محل شیفت باقی میماند. ساده،بی ریا و مخلص بود.
خارجیها کفشان بریده بود!
آقای پورواحدی همکار دیگر شهید میگوید: تازه کارم را در مجموعه شروع کرده بودم که زلزله تلخ بم اتفاق افتاد. به همراه آقای شیبانی رفتیم به محل زلزله، به بم رسیدیم و بلافاصله تجهیزات را تخلیه و شروع به نصب کردیم، همه کارها انجام شد ولی نتوانستیم ارتباط بگیریم، هر کاری که به ذهنمان میرسید انجام دادیم، ساعت یک نصفه شب بود هنوز دنبال ایراد بودیم، آقای شیبانی تا میدید ما خسته شدهایم و دارد خوابمان میگیرد، شوخی میکرد، بچهها میخندیدند و انرژی میگرفتند. خلاصه، مشکل حل نشد، ایراد از یکی از تجهیزات بود که برای تعویض آن تا کرمان رفتیم و برگشتیم، بالاخره سیستم فعال و ارتباط برقرار شد.
چند گوشی در اطراف مقرمان جهت استفاده امدادگران منطقه قرار دادیم و اینترنت هم فعال شد. خارجیها هم آنجا بودند، به قول بچهها خارجیها از سخت کوشی شهید شیبانی کفشان بریده بود. آقای شیبانی همیشه صلوات میفرستاد و وقتی کار گره میخورد تا مشکل را حل نمیکرد از پا نمینشست.
مأموریت دوم
سردار علینژاد از همرزمان شهید شیبانی نیز میگوید: مأموریت دوم که با ایشان داشتیم در غرب استان حماء در بندر ابن سیاف بود، جایی که بچهها میخواستند برای شناسایی بروند و ایشان آنها را همراهی کرد. هرجا پایگاهی ایجاد میشد لازمهاش این بود که حتما مخابرات هم آنجا دست به کار شود و ارتباطات بیسیم و با سیم را فراهم کند به همین خاطر کار بچههای مخابرات شبانهروزی بود. یکی از روزها در حین بازگشت شهید شیبانی و دو نفر از همکارانش از حماء به سبوره یک بمب کنار جادهای منفجر شد و ترکشهای زیادی به ماشینشان خورد، علاوهبر آن ترکشها، ماشین را به رگبار نیز بسته بودند ولی به لطف خدا شهید شیبانی و همراهانش با شجاعت موفق شدند که از مهلکه بیرون بیایند. با اینکه شهید شیبانی و همکار مخابراتیاش در این حادثه مجروح شدند ولی صبح فردای آن روز دوباره با همت و شجاعتی مثال زدنی مجددا به مأموریت رفتند.
سردار علینژاد خاطرات خود با شهید شیبانی اینگونه به پایان میرساند: دکلی در منطقه سیلونفه در مرز بین حماء و لاذقیه بود که بسیار بلند و بالای آن هم باد شدیدی میآمد. تعدادی از بچهها برای امتحان خواسته بودند از این دکل بالا بروند که میگفتند از وحشت جرات نمیکردیم زیر پایمان راه نگاه کنیم، اما شهید شیبانی با جثه درشت و سنگینی که داشت مثل شیر از آن دکل بالا میرفت و در بالاترین قسمتش مشغول بکارمیشد.